داستان جالب رهایی از افکار منفی با رفتن خدمت جناب شایسته

ساخت وبلاگ

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد

بعضی اوقات چنان افکار سیاه و نامید می شوند که بیشتر به اوهام شیطانی می مانند تا افکاری از ذهن انسان.

شبی در بازگشت از مراسم عروسی یکی از فامیل چنان افکار ش دوره ام کرد که تا صبح چشم نگذاشتم.

به قول سعدی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی...در بین آن همه نا امیدی فقط توانستم به خودم بگویم فردا جمعه صبح زود حاج آقا شایسته جلسه ندبه داره!
بالاخره صبح شد و رفتم جلسه هرچند باخودم میگفتم مگه چه میشه کرد؟ برم بیام باز هم همینه!
وقتی شرح حالم را گفتم، ایشان فرمودند در چنین حالاتی ده بار بگوئید:

أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
پناه میبرم به خداى شنواى دنا از وسوسه هاى پنهانى شیاطین، پناه میبرم به خدا از اینکه شیاطین برگردم جمع شوند، همانا تنها خدا شنوا و داناست.
(دربخش دعاهای هنگام طلوع و غروب مفاتیح آمده)

برای اینکه یادم نرود در راه برگشت مدام آنرا می خواندم تا برسم خانه و در جائی یادداشتش کنم وهنوز افکار بود...
ولی وقتی رفتم داخل خانه با یک صحنه عجیب و طنز مواجه شدم:
چون بعضی از مهمانها خانه ما خوابیده بودند و راهرو پر بود، یکی از اهالی خانه ما که میخواست برای خرید صبحانه بیرون بره مجبور بود از پنجره بره و چون تمام عمرش اینکارو نکرده بود و اصلانم بهش نمی خورد که اینکاره باشه تو قاب پنجره گیر کرده بود و بادیدن من زد زیر خنده
 و همه خندیدیم
و ازم خواست تا صبحانه بخرم
و من در راه خرید، هی قاب پنجره می اومد تو ذهنم :)
خریدم و برگشتم و همه پاشدند برا صبحانه و صبح جمعه و نان تازه و داستان پنجره مایع نشاط همه
و من نفهمیدم کی فازم عوض شد و افکار رفت؟!!
آدرس جلسات...
ما را در سایت آدرس جلسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahajishayesteha بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 19 دی 1395 ساعت: 3:34